آریساآریسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

❤آریسا فرشته کوچولوی عمه❤

♥♥ ♥♥ ♥♥

این عکساتو خیلی خیلی دوست دارم حیفم اومد نذارمشون ...اخه مال خیلی وقت پیش و من تنبلی کردمو نذاشته بودمشون ...کلی مشهد کنارت بودمو ازت عکس نگرفتم البته دوربینم نداشتم این دفعه که مشهد بودم واسه یه هفته وااااای دیگه اریسا شیطونی رو به حدی رسونده بود که خدا میدونه...یعنی شده یه دخمل نترس که همه جای خونرو بهم میریزه و واقعا غیر قابل کنترل شده عزیزم.... یه لحظه ازش غافل میشدیم میدیدیم کل اتاقو کشوهارو ریخته وسط خونه حالا این پایین یه نمونشو واستون میذارم ولی این فقط یه نمونه خیلی کوچیک از کاراشه ... ولی با این همه شیطونی شیریــــــــــــن ترینی عمه جــــــــــــــــون تو این عکس خانوم دستاشو گذاشت رو پاهاش داره نانای میکن...
19 بهمن 1391

چندتا خبر...

سلام به دوستای گلم  خبر این که ...امتحانای عمه بلاخره با وجود تموم سختی هاش تموم شد و امروز بلافاصله بعد امتحان همچین بـــلافاصله اومد  مشهد پیش آریسا وخبرمهمتر اینکه پای بابای آریسا جون شکسته و تو گچ ...داداش بیچاااارم آریسا جونمم سرما خورده عزیزدلم باز وزن کم کرد ..صداشم دورگه شده ...به آریسا میگیم بابایی چه طوری راه میره خیلی بامزه میپره بهش میگیم خودتو لوس کن یه طرف صورتشو میچسبونه به شونش عزیزدلم... چندتا عکس خوشمل از شیطنت کاریهای آریسا خوشگلم که نذاشته بودم ...   آخه اونجا چکار میکنی عمه جون ... این قسمت خونه هم جز پاتوق آریسا بوده مامان گلبرگش هرچی تو خونه گم میشه اینجا پیدا می کنه :) ...
5 بهمن 1391

یلدا 91 و وروجک خانوم ما

اینم عکسای یلدای دوم عشقم که چقد از پارسال تا امسال ماشالله بزرگ و خانوم شده سفره مهد مامانی جونش که خیلیییی خوشگل شده ...عکسام زحمت مامان گلبرگو مامانی جونش دستتون درد نکنه     باید بگم آریسا انقــــــــــــــــــدر شیرینتر و شیطـــــونتر شده که نگو قربونش بره عمـــــش... و حالااااااااااااااااا یک برنامه جذاب و دیدنی و باورنکردنی از آریسا کوشمولوی ما   وهمه حضار کف .دست .سوت .جیغ... ا حوالات عمه:امروز عمه اولین امتحانشو با موفقیت گذروند برام دعا کن عمه جون ...
16 دی 1391

شیـــرینتر از قند

سلام عشق عمه ...سلام به دوستای گلم باید بگم که من 9 روزی مشهد پیش آریسا جونم  بودم و لنگر انداخته بودمو کلی بهم خوش گذشت و دوست نداشتم برگردم حتما الان میگید بیچاره مامان آریسا ... خلاصه اینکه حسابی کیفیدم با آریسای شیرینم هرچقدر دلم میخواست فشارش میدادمو میبوسیدمش با فشار زیاد... اونم همش لبخندای شیرین میزدو هیچی نمیگفت عزیزم کلا خیلی مهمون نواز عزیزدلم ...دائما هم میگفت عمه با فتحه ...منم میذوقیدم مثل ... تموم مدتی که اونجا بودم شاهد زحمات مامانو بابای گلش بودم که به چه ترفندهایی به آریسا غذا میدادن که تو بعضیهاش هم منم سهیم بودم و نقش پر رنگ داشتم...از همین جا بهشون خسته نباشید میگم و روشونو میبوسم ... عشقم هنوز کامل حرف نم...
7 دی 1391

دومین یلــــــــــــــــدات مبــــــــــــــــــــــــارک عزیزم

  دومین یلــــــــــــــــــــــــــــدات مبــــــــــــــــــــــارک باشه عشق عمه انشالله کنار مامان وبابا بهت حسابی خوش بگذره عزیزدلم ا ینم عکس اولین یلدای آریسای شیرینم ...
29 آذر 1391

آریســــــــــــــا و سفر شمــــــــــــــال

  آریسا خانومی واسه اولین بار بدون باباییش (چون باباییش کار داشت )با مامان گلبرگش و مامانی جونش اینها رفت مسافرت خیلی هم بهش خوش گذشته بود بدون باباش نه... ولی جدا از شوخیو سوزوندن داداش ...مامان گلبرگش و اریسا جونی خیلی دلشون تنگ شده بود واسه بابا بهنام و میگن جاش خیلی خالی بوده هواهم عاااالی بوده ...خلاصه کلی عکسای خوشملم واسه وبلاگ انداختن که دستشون دردنکنه که من گلچینشون کردم ...چیزی که تو همه عکسا تکرار شده بود مامان جون اریسا بود با ظرف غذا دردست بدنبال اریسا و دهن پر اریسا عزیزدلم و منم یه عدد عمه معتاد که به دلیل در ترک بودن کمتر اومدم پای نت که درس بخونم ولی هیچ تاثیری نداشت و من همچنان حوصله&n...
13 آذر 1391

عروسکم در رقص برگها...

  اینم عشق پدر دختری کلاغه میگه خبر خبر   پرستوها میرن سفر حالا که فصل پاییز   برگه درختها می ریزه بارون می باره نم نم   یه وقت زیاد یه وقت کم هوا یه خرده سرده    برگه درختا زرده پاییز خیلی قشنگه   ببین چه رنگارنگه   ...
1 آذر 1391

جوجو خانووم

یه روز از روزایی که آریسای شیرینم اومد شهر ما و رفتیم  ددری ماشالله انقده تند تند میره کوچولوی من که اصلا نمیتونستیم بهش برسیم...ولش میکردیم وسط خیابون بود یا از تو یه مغازه دیگه باید بیرون میکشیدیمش یا از پشت ویترین باید میگرفتیمش    جاهایی که هیچکی جا نمیشه عزیزدلم بازور خودشو جا میکنه...عکس گرفتنم که ازش خیلی سخت شده ... از بس تکون تکون میخوری عزیزدلم عکست ببین چطور شد...اینجا پارکینگ عمه بهناز که اولش از تاریکیش می ترسیدی از بغلم جدا نمیشدی ولی بعدش همه جارو بازرسی کردی عزیزم تا مامان اینا بیان پایین که بریم بیرون اینجام تو مغازه همش میرفتی پیش اون پسر کوچولو که پشتت تو عکس میبوس...
28 آبان 1391

عکسای آتلیه 1سالگی عروسک خانوم

    امروز بعدظهر عمه خونه تهنا بود و مثل همیشه پشت نت که یهو زنگ خونه خورد ازدور فقط دیدم یه نی نی پشت در ...وقتی رفتم جلوتر دیدم بله... آریسای عمه است و سوپراااااااایز شدیم حسابی این چندمین بار بود که آریسا جونم با مامانو بابا ی گلش مارو اینجوری خوشحال میکنن و از مشهد این همه راهو میان دوستووووووووون دارییییییییییییم خیلیییییییییییی ...
22 آبان 1391