شیـــرینتر از قند
سلام عشق عمه ...سلام به دوستای گلم باید بگم که من 9 روزی مشهد پیش آریسا جونم بودم و لنگر انداخته بودمو کلی بهم خوش گذشت و دوست نداشتم برگردم حتما الان میگید بیچاره مامان آریسا ...
خلاصه اینکه حسابی کیفیدم با آریسای شیرینم هرچقدر دلم میخواست فشارش میدادمو میبوسیدمش با فشار زیاد... اونم همش لبخندای شیرین میزدو هیچی نمیگفت عزیزم کلا خیلی مهمون نواز عزیزدلم ...دائما هم میگفت عمه با فتحه ...منم میذوقیدم مثل ...
تموم مدتی که اونجا بودم شاهد زحمات مامانو بابای گلش بودم که به چه ترفندهایی به آریسا غذا میدادن که تو بعضیهاش هم منم سهیم بودم و نقش پر رنگ داشتم...از همین جا بهشون خسته نباشید میگم و روشونو میبوسم ...
عشقم هنوز کامل حرف نمیزنه در حد آریسا آب میخوری؟اوهم نازک (از نوع خاص که عــــــاشق این
کارشم)آریسا اب نمیخوری؟نه نه با حرکت دست...و هرچیو که میخواست یا مکان خاصی میخواست بره
که نمیتونست همش با اشاره دست میگفت عزیزتنبلم...کلا یه وروجک سریع وسیر که انگاری کوک شده و دائما درحال متر کردن همه جای خونست ولی سایلنت
عزیزدلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم دلــــــــــــم برات یک ذره شده دوســــــــــــــــــت دارم عمه جون
آریسا با کفشهای مامان جونش
فقط کافیه یکی کفششو دربیار ...
قربون خنده های شیرینت