آریساآریسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

❤آریسا فرشته کوچولوی عمه❤

پاییز و زمستون 92

  باز ما اومدیم و عمه دفاع کرد و راحت شد خداروشکر ...و اومده یکم از تنبلیهاشو جبران کنه اگه خدا بخواد....وای چقدر نزدیک عیدیم انشالله همتون سال خوبی در انتظارتون باشه دوستای مهربونم حالا عکسای شیرین خانوم ...اول این عکسو گذاشتم که یکم قدیمی تر و مال زمانی بود که عمه خونه آریسا گلی بود .آریسا جون هرشب مسواکشو می زد البته چندبار تو یه ساعت میزد عشق عمه یه بار با ددیش یه بار با مامیش یه بارم با عمه  و اینارو هم تو پاییز گرفتم از عزیزدلم...که آریسا جون آماده شده با مامانش داره میره دیدن یه نی نی دیگه اینم عکسای خوشمل پاییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزی با تاخیر سه ماهه   و اما ای...
14 اسفند 1392

سلاااااااااااااااااااااااااااااام دوبااااااااااره

  سلام به دوستای  گلــــــــــــمون .... ببخشید انقــــــــــدر دیر اومدیم ...مرسی از اینکه یادمون بودین خیلی دوستون داریم و دلمون برااااتون یه ذره شده ...ببخشید نتونستیم بهتون سر بزنیم ...ولی واقعا سرمون شلوغ و همه چی یه طرف این پایان نامه یه طرف الان که دارم مینویسم آریسا جونم مریض گلاب به روتون اسهال استفراغ شده و بردنش دکتر....توروخدا واسش دعا کنید الهی عمه بمیییییییره برااااااات   یکم از عکساشو که الان در دسترس دارم میذارم انشالله بعدا عکسای تولدشم میذارم شهریور ....فریدونکنار...که اریسا عاشق اب بازی و دریا بو د عزیزم   آریسا جون و طاها جون و شنتیا جونم       ...
21 آبان 1392

ماشین سواری :)

سلام آریسای عمه ...قربونه بازی کردن بامزت بشم من ..این عکسای خوشگلو مامان گلبرگت ازت گرفته خیلی خوشم اومد گفتم بذارم اینجا عزیزم... آریسای نازو خوشگل عمه خیلی دوست داریم ...عمه عاشقته     ...
1 تير 1392

بدون عنوان

به دلیل کمبود عکس از شیرین خانوم ...چندتا از عکسایی که فکر میکنم مال فروردین گذاشتم که من خیلی دوسشون دارم و این فقط یه نمونه از شیطونیهاش عزیزم...قربون شیطونیهات بشم عزیزم       عشــــــــــــــــــــــــــــــــق عمـــــــــــــــه ای آریســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا     ...
14 خرداد 1392

کیش 1392

سلام آریسا جون عمه خیلی دلم واست تنگ شده عزیزم...هفته پیش آریسا با مامان گلبرگش ومامانی و بابایی جونش و عمه کوچیکش رفتن کیش و خداروشکر خیلی خوش گذشت...   دیشب بابا بهنام به عمه زنگ زد گفت اریسا میخواد باهات صحبت کنه ..عمه قربونت بره ه ه...خودش رفته تلفن برداشته گفته عمه ...من فداااااااااااااای مهربونیت بشم عزیزدلم حالا خلاصه ای از عکسای کیش...   عشقم اینجا اماده شده که بریم مرکز خرید الهی عمه بمیره برات که پشت در بودیو عمه و مامان تو مغازه مشغول خرید ولی هیچی نگفتی عزیزم و انتظار میکشیدی ...ولی تموم سفر خیلی دخمل خوبی بود فقط روز اخر تو فرودگاه نمیدونم چرا انقدر شیطون شده بودی الان دلیلشو میگم عزیزم ...تموم لحظه...
26 ارديبهشت 1392

آریسا و پارک ملت

عمه جونی سلام انقـــــــــــــدر این روزها ماشالله بزرگترو خانومتر شدی که خدا میدونه...هنوز شیطونی هاتو داریها عزیزم ولی خیلی مهربونترو فهمیده تر شدی ... راستی من هفته پیش مشهد بودم و بازم مث همیشه یه هفته ای چترم پهن بود خونتون عشق عمه و خیلی بهم خوش گذشت کنار شما ... یکی از کارات تو این چند روز غذا خوردن قشنگت بود که خودت انتخاب میکنی که کی قاشق غذارو بذار تو دهنت و وقتی هم که عمه باشه اونجا بیشتر میگی عمه و منم که ذوق مرگ میشم و دیگه اینکه تو حموم کلی جلوی روشویی اب بازی میکردی و دست راست و چپتم میشناسی دیگه و یه موقعهایی که نشسته باشیم جلوی تیوی میای دستمونو میگیری و میبری تو اتاقت یعنی باهام بازی کنین قربوت برم من و یه ...
2 ارديبهشت 1392

سال 1392 مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

        آرزویم برای آریسای خوشگلم و همه دوستای گلمون ... آسمانت بی غبار ...سهم چشمانت بهـــــــــــــار... قلبت از هر غصه دور...بزم عشقت پر ســــــــــــــرور... بخت و تقدیرت قشنگ...عمر شیرینت بــــــــــــــــــــــلند...   عشــــــــــــــــــــــق عمه عیــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــارک باشه           ...
29 اسفند 1391

نردبون سواری :)

  عزیزدلم این عکسارو مامان گلبرگ ازت گرفته تا وقتی بزرگ شدی انشالله ببینی چه وروجکی بودی عزیزم... من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم عکسا کاملا گویاست...اونایی که میگفتن بچه باید شیطونی کنه حالا تحویل بگیرن بدون شرح...   دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم برات تنگ شده خوشگل عمه ...
11 اسفند 1391

آریسا جون و گوشه ای از روزمرگیهاش :)

  زمانی که من مشهد بودم این عکسارو با موبایل ازت گرفتم عزیزم...یکی از کارات که تو طول روز هی تکرار میشد همین بود که کتاباتو همرو بریزی بیرون نگاهشون کنی و.... آریسا گرم مطالعه اینجام مثل همیشه درحال گردگیری بودی عزیزم عاشق اینکاری ع مه همیشه همین طوری با فشــــــــــار بغلت میکنه میبوستت عزیزدلم و شمام هیچی نمیگی  اومدم اشپزخونه بااین صحنه مواجه شدم ...این فقط یکی از صدتا صحنه هایی که مامان گلبرگت در روز باهاش مواجه میشه قربونت برم من...تازه دستاتو تندتند میزنی رو سینت یعنی من اینکارو کردم افتخارم میکنی عزیزم و اما این عکس که خیلی دوس داش...
28 بهمن 1391