دیگه واقعا عمه شدم :)
سلام به همگی
باتاخییییییییر فرااووون تولد بابا بهنام و سالگرد ازدواج داداش و خانوم داداش گلم با حضور اریسا شیرینی مبااااارک یعنی 27 مرداد چقد زود یادم اومد نه ؟اخه نتم قطع
بود ...همین الان هم از دیل اپ استفاده میکنم با این سرعت ...
البته داداش جون اینها خونه مابودن چندروزی و یه جشن خیلییییی کوشمولو گرفتیم
با کمال پررویی بازم تولدت مباااااااااااااااااارک داداش جوووووووووووووووووووووووووووونم
از آریسا چی بگم که انقددددددددددددددر شیرییین شده که اصلا قابل بیان نیس ...دائما درحال متر کردن خونه بود و غذاهم که نمیخورد قربونش برم اشک همرو دراورده نمیدونم این انرژی از کجا میومد
و فوق العااااااااااده مهربوووووووووون ماشااااااااالله ...نوبتی تو بغله همه میرفت عسلم خیلی ناز میکرد
خودشو برامون نازشم حسابی خریدار دارهاااا ...صبحها با عشق دیدنش بیدارمیشدم بخدا
الهییییییییییییی عمه برااااااااات بمیییییییییییره که مریض شدی وقتی خونه ما بودین...2روزی گلاب به روتون همش همشم گریه میکرد...بعد 4تا امپول خداروشکر حالش بهتر شد عزیزم
و یه اتفاااااااااق خیلیییییییییی عالییییییییی برای من که آریسا جونم به من چند بار گفت... عم ...عم
انقدر تو این چندروز به من خوش گذشت و تموم حواسم به عشقم بود که یادم رفت حتی یه عکس ازت
بگیرم واسه وبلاگت عزیزم ...تولد باباییتم که خواب بودی نشد باهامون عکس بندازی ...همون موقع حالت
بد بود عزیزم این عکسو که خیلی دوس دارم به مناسبت تولد باباییت میذارم ولی ماله8 یا9 ماهگیته
ببخشید دیگه عکسام ته کشیده عزیزم
راستی امروزم یه کوشمولو باهات تلفنی حرف زدم خیلیییییییی دلم برات تنگ شده ...بابا بهنام میگف تلفن دادن دستت گفتن باکی حرف میزنی گفتی عم ...وااااااااای یعنی واقعا منظورت من بودم
دوووووووووووووووووستت دااااااااااااااارم